خوش به حال بهار

      من به همه بدهکارم به مهتاب و باران به صحرا وکوهستان به گلدانهای شمعدانی که گوشه ایوان نشسته اند به شمشاد های غبار گرفته ی بلوار کشاورز به بشقابهای چینی واستکانهای قدیمی من به کهکشان وبه رنگین کمان به بهار و زمستان بدهکارم من به ادم وحوا و کسانی که قرار است بعد از این به دنیا بیایند بدهکارم من به ان دفتر چه ی سیمی که برگهایش سپید مانده اندبدهکارم من به ترانه های بومی تو به بهشت و جهنم بدهکارم .چقدر وقت برای عاشق شدن کم است !چقدر روزها برای دوست داشتن تو کوتاه است .     

      هر شب واژه های باران خورده ارام ارام به اتاقم می ایند و خود را به من نشان میدهند دلم میخواهد شعر بگویم اما گاهی نمیدانم برای چه کسی و گاهی هم دوست دارم برای عاشقان غریبی که از کوچه ی ما میگذرند شعر بخوانم دلم میخواهد الفبایی تازه بسازم تا بتوانم برای همه ی کسانی که خبر ی از انها ندارم شعر بگویم گاهی دلم برای همهی مردم دنیا تنگ میشود و ارزو میکنم بتوانم نان و پنیرم را و قمقمه ی نیمه پرم را با انها تقسیم کنم و به هر کدام یک شاخه گل مریم بدهم  

      چقدر مرگ نزدیک است چه کسی میتواند ارزوها و رویاهای خسته ی مرا بشمارد؟کاش سنگی سد راه نبود کاش برای دیدن دوست حرفی از دیر و زود نبود  

      خوش به حال کبوتر ها که از ما به خدا نزدیکترند و میتوانند فرشته ها را با اسم کوچکشان صدا کنند خوش به حال درختان که هیچگاه نماز صبحشان قضا نمیشود خوش به حال پنجره هایی که به دست تو باز میشوند خوش به حال یاسها که پیراهنشان بوی تورا میدهد  خوش به حال بهار  که در اولین روز سال برای سلام گفتن به تو متولد میشود  

      سال نو مبارک